از طرف خدا

تمشك هشت ماهه ي من ...

اين ماه هم به خير و خوشي گذشت ... 6 تا دندون در اوردي ! همينطور ادامه بدي فكر كنم يكي دو ماه ديگه دندوناي عقلتم در بياد ! ميشيني  و چار دست و پا ميري و اجسام و ميگيري و وايميستي خيلي خوش خنده و خوشرويي ...واسه همين همه خوششون مياد و هر جا ميريم توجه ها رو به خودت جلب مي كني ...   خيلي خيلي دوست دارم عزيزم ...
26 فروردين 1392

6 ماهگت مبارك ...

ديگه مثل مهديار هي هر روز با كتاب همه ي كودكان تيزهوشند اگر ... چكت نمي كنم ... ولي الان مي شيني ... غلت مي خوري دور خودت مثل پرگار مي چرخي ... چشم به هم بزارم از يه اتاق رفتيتو يه اتاق ديگه ... اولين باري كه غلت زدن و استاد شدي از رو تخت افتادي پايين ! بميرم الهي ...  واسمون حرف مي زني ... خيلي جدي ... مي خندي ... خيلي شيرين ...  گريه مي كني ... گاهي الكي ، فقط اداي گريه رو در مياري ... از ديدن مهديار كلي ذوق مي كني ... بال بال ميزنيا واسه داداشت ... غذاهاي خودتو خيلي دوس نداري ولي برعكس غذايي كه ما مي خوريم ... هر جوري هست مي خواي چنگ بندازي عذاي ما رو بخوري ... هميشه هم تلاشات ناموفق نيست چن باري ظرف غذاي مهديار و ...
20 اسفند 1391

سلام با ارزش ترينم ...

  هميشه مي گفتم بچه ي نا خواسته يعني خدا خواسته ...يعني  پدر و مادر و هيـــچ آدم زميني نمي  خواستنش و فقط و فقط خود آسمونيش خواست كه بوجود بياد و بوجود اومد ... مي گفتم وااااااااي كه  چقد همچين بچه اي با ارزشه چقد عزيز بوده واسه خدا كه كاري به خواست بنده هاش نداشت ... حالا حكايت تو هم همينه ... وقتي واسه خدا انقد با ارزش بودي ... واسه منم با ارزشي خيلي زياد ...  شايد نمي خواستمت ولي الان كه دارم تو وجودم حست مي كنم مي خوامت خيلي خيلي زياد ... وقتي فهميدم هستي كه قد يه كنجد بودي البته الان كه دارم مي نويسم بزرگتر شدي اندازه ي يه عدس  يه چيزي حدود 5 ميليمتر ... چن هفته ي پيش خواب ديده بودم كه دو قلو زاييدم خيلي راحت و دارم به دخترم شي...
20 آذر 1391

خدایا ممنونتم ...

    تمشکم ۲۷ مرداد ۹۱ (۲۸ رمضان) ساعت ۱۰:۵۵ دقیقه ی صبح متولد شد ... قد :۴۹ وزن : ۲۶۸۰ دور سر : ۳۵ دور سینه : ۳۰     ۶ ساعت بعد از تولد :   ...
20 آذر 1391

تمشك مامان يك ماهگيت مبارك ...

  ماه اول به خير و خوشي گذشت ... خدا رو شكر زرديت زياد نشد و زودي خوب شدي ... مثل همه ي نوزادا كه همش خوابن نيستي ...ساعت بيداري و هشياريت زياده ... 8 روزگيت نافت افتاد و سبك شدي ... هر چند 10 روزه بودي كه مجبور شديم نافتو بسوزونيم ... يه چن روزي هم رفتيم شمال و خدا رو شكر اونجا مشكلي نداشتي ... همون لالايي كه واسه مهديار مي خوندم و واست مي خونم ... ديگه بهش عادت كردي تا شروع مي كنم به خوندن حالت خواب مي گيري ... اوايل فقط تو خواب مي خنديدي ولي الان چن روزه سر حال كه باشي باهات حرف بزنيم مي خندي ... چقد شيرينه واسم خنده هات ... الهي هميشه خندون باشي و رنگ غمو نبيني ... 27 روزگيت وزنت 3450 و قدتو يادم رفت فكر كنم 54 شده ... ...
20 آذر 1391

سلام تمشک دوماهه ی من ...

دو ماهگیت مبارک ... دیگه حسابی خوش خنده شدی ... تا باهات حرف می زنیم می خندی و کلی کیف می کنی ... ما هم از خنده ی تو کلی ذوق می کنیم ... عاشق اینی که بشینیم باهات حرف بزنیم تو هم همه یسعیتو می کنی که با آاا گااا غااا جوابمونو بدی ... امروز واکسن دوماهگیتو زدیم ... الانم واسه همین تا این موقع شب بیدارم ...  خدا کنه به بد تبیه مهدیار نباشی ... فعلا که با استامینوفن کنترل شده است ولی بازم نگرانم ... تا صب به خیر بگذره دیگه بعید می دونم ادامه پیدا کنه ... این ماه کلی عکس گرفتم ولی هنوز آمادشون نکردم ... قدت شده ۵۹ وزنت ۴۳۵۰ ... انتظار داشتم وزنت حداقل ۱۵۰ گرم بیشتر از این باشه ...دور سرت هم ۳۶ فکر کنم دیگه خطر کولیک و پشت سر گذاشت...
20 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به از طرف خدا می باشد